جدول جو
جدول جو

معنی درفشان کردن - جستجوی لغت در جدول جو

درفشان کردن
(پِهْ بِ پَ دَ مَ دَ)
درافشان کردن. در پراکندن. درفشانی:
کابر آزار و باد نوروزی
درفشان می کنند و عنبربیز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
درفشان کردن
(یَ / یِ کَ دَ)
درخشان کردن. تابان ساختن. روشن کردن:
چو از تن ببرّم سر ارجاسب را
درفشان کنم جان لهراسب را.
فردوسی.
ستائیم زآن پس شهنشاه را
که تختش درفشان کند ماه را.
فردوسی.
بیایم چو خواهی به نزدیک تو
درفشان کنم روز تاریک تو.
فردوسی.
ز دشمن بخواهم همان کین خویش
درفشان کنم راه و آئین خویش.
فردوسی.
، آوازه و مشهور کردن:
برآرم از ایشان همه کام تو
درفشان کنم در جهان نام تو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درفشی کردن
تصویر درفشی کردن
کنایه از به خوبی یا بدی شهرت پیدا کردن، برای مثال به گفتار کرسیوز بدنهان / درفشی مکن خویشتن در جهان (فردوسی - ۲/۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
پراکنده کردن، آشفته کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ/ سِ دَ)
گل پاشان کردن. گل پراکندن. گل ریختن:
خوش باشد در بساره ها می خوردن
وز بام بساره ها گلفشان کردن.
(از فرهنگ اسدی).
رجوع به گل افشان کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ شُ دَ)
زرافشان فرمودن. نثار کردن زر میان مردم. پاشیدن سکه های زرین میان مردم. بخشیدن زر بمردم شادی را، چنانکه در عروسی های بزرگان کنند: از اول دهلیز و آستانه تا به موضع منزل عروس بر مهد زرافشان می کردند. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ / رِ کَ دَ)
سر انداختن. قطع کردن و جدا کردن سر:
برآریم گرد از کمینگاهشان
سرافشان کنیم از بر ماهشان.
فردوسی.
سپه را همه دل خروشان کنیم
به آوردگه بر سرافشان کنیم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ تَ)
بفریاد درآوردن:
به آوردگه بر سرافشان کنیم
همه لشکر گو خروشان کنیم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پراکندن. متفرق کردن. متشتت و تار و مار کردن. ثرّ. ثرثره. طحطحه. صعصعه: درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. (گلستان). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان میکنی. (گلستان) ، افشاندن. پراکندن (دانه) : تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. (گلستان).
- پریشان کردن موی یا زلف، از هم باز کردن تارهای آن:
پریشان کرده ای زلف دو تار را.
، گوراندن. آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ)
نورانی کردن. تاباندن. روشن کردن. زدودن تیرگی و تابناک کردن:
کنون باتو آیم به درگاه اوی
درخشان کنم تیره گون ماه اوی.
فردوسی.
بدو گفت خسرو که با رنج تو
درخشان کنم زین سخن گنج تو.
فردوسی.
چوپیدا شود کژی و کاستی
درخشان کنم پیش تو راستی.
فردوسی.
سواری فرستم به نزدیک تو
درخشان کنم رای تاریک تو.
فردوسی.
چو اینها فرستد به نزدیک من
درخشان کند جان تاریک من.
فردوسی.
بدین کس فرستم به نزدیک اوی
درخشان کنم رای تاریک اوی.
فردوسی.
چو جفت من آید به نزدیک تو
درخشان کند رای تاریک تو.
فردوسی.
تمرغ، درخشان و لغزان کردن اندام را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ جُ تَ)
زرفشانی. زر بخشیدن. عمل زرفشان:
کنم بر درم ریز خود زرفشان
کنم سرکشی لیک با سرکشان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
مداوا کردن، معالجه
فرهنگ لغت هوشیار
پراگندن، افشاندن (دانه و مانند آن)، آشفتن آلفتن گوراندن، یا پریشان کردن موی و زلف. از هم باز کردن تارهای آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
لإزعاجٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
Disconcert
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
déconcerter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
спантеличити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
şaşırtmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
смущать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
پریشان کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
বিভ্রান্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
kutatiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
당황하게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
zaskakiwać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
当惑させる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
לבלבל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
परेशान करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
mengganggu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
beunruhigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
in verwarring brengen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
desconcertar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
disorientare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
desconcertar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
使困惑
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
ทำให้สับสน
دیکشنری فارسی به تایلندی